گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل چهاردهم
.فصل پانزدهم :جنوب آمده میشود - 1648-1715


I- ایتالیای کاتولیک

این هم بخشی از خردمندی خاموش کشاورزی است که زمینی را که خاکش، از فرط کشت و کار، از حاصلخیزی افتاده است برای فصلی به آیش میگذارد و احیانا شخمی هم به آن میزند، ولی بذری در آن نمیریزد. ایتالیا پس از اینکه نیروی باروری رنسانس را به مصرف رساند، به استراحت پرداخت. شور حیاتی باورنکردنیش به گامی آرامتر کاهش یافت، گویی برای دستیابی به توفیقهای آینده نیرو میگرفت. در نتیجه، نمیتوانیم چه در این عصر و چه در عصر بعد از آن بین برنینی و بوناپارت منتظر باشیم که از ایتالیا آن گونه ثمرات تابناکی که در قرون زرین خود به بار آورده بود به وجود آید. دوباره به دیدارش میرویم، گاه گاه از شهرهای آکنده از سوابق و یادگارهای تاریخی احساس رضایتی میکنیم، و میتوانیم صداهای خفیفی را که گواه بر حیات خاموشیناپذیر آنند بشنویم. البته ایتالیا هنوز کاتولیک بود; این جز لاینفک روح آن است و، جز با تجاوز به حریم این روح، نمیتوان آنرا از او گرفت. اغنیا، که طبیعتا بر دولت مسلط بودند و قانون وضع میکردند، در حق بیچارگان رفتاری بیدادگرانه داشتند. ثروتمندان به قصد توجیه اعمال خود میگفتند که اگر به بینوایان پول بیشتری بدهند، بینظم و گستاخ میشوند. زنان، بجز در هنگام شکوفندگی زیباییشان، از طرف مردان و همجنسان خود مورد بهرهکشی قرار میگرفتند. در این شرایط، طبقات پایین، و بعد از آن جنس ضعیف، روح خود را با مراسم کلیسایی و مذهبی تسلی میدادند. ایمانشان به عدالت خداوندی آنان را در مقابل اعمال غیر انسانی بشر نیروی ایستادگی میبخشید; گناهان زبانهای آتشین و جسم کفرآمیز شان به توسط کشیشان رحیم و راهبان مهربان، که امیدوارانه آنان را غذا میدادند، بلافاصله بخشیده میشدند; روزهای بارکشی آنها با آمدن جشنهای رخوتآمیز قدیسان حامی آنان قطع میشد. این قدیسان و مریم عذرا، که از

در گاه خداوند شفاعتشان خواهند کرد، آنان را از وحشت آتش دوزخ نگاه خواهند داشت; این شفاعتی که کلیسا بر آنان ارزانی میداشت مدت اقامتشان را در برزخ کوتاه میکرد; دیر یا زود به بهشت که از ایتالیا زیباتر است راه خواهند یافت و در آنجا نه مالک است، نه مالیات، نه عشریه، نه زحمت، نه جنگ، نه درد، و نه اندوه.
از این رو، با شکیبایی و شوخی و آوازخوانی، اخاذی کشیشان همهجا حاضر خود را، که حداقل یک سوم در آمد ملت را میخوردند، تحمل میکردند. آنها کلیساهایشان را همچون جزایر صلح در متن کارزار زندگی دوست میداشتند. با غرور و نه با رنجش، به شکوه کلیسای سان پیترو و واتیکان مینگریستند; اینها محصول شاهیهای آنان و دسترنج صنعتگران آنها بودند; اینها خیلی بیشتر به بینوایان تعلق داشتند تا به ثروتمندان; و اینها برای مزار نخستین حواری یا منزلگاه رهبر عالم مسیحیت، خادم خادمان خداوند، چندان مجلل نبودند.
اگر آن پدر مقدس حمله به کلیسا را مجازات میکرد، فقط برای این بود که نادانان را از نابود کردن آن بنای اخلاقی که شالودهاش بر ایمان مذهبی قرار داشت بر حذر دارد و فقط ایمانی را که نظمی حماسی از نثر رنج و زحمت آفریده است حفاظت کند. تفتیش افکار ایتالیایی در آن زمان نسبتا انسانی بود. مشهورترین قربانی آن کشیشی بود اسپانیایی به نام میگل د مولینوس که در ساراگوسا به دنیا آمده بود و در رم میزیست. وی در سال 1675 کتاب راهنمای روح را منتشر ساخت و در آن استدلال کرده بود که گرچه ایمان به عیسی و کلیسا انسان را در رسیدن به بالاترین سطح دینی یاری میدهد، مومنی که خود را مستقیما به خداوند پیوستگی داده است میتواند بی هیچ احساس خطری واسطگی روحانی و همه مراسم کلیسا را نادیده انگارد. مولینوس در رساله دیگر اظهار عقیده کرده بود که مومنی که از رهایی از گناه دنیایی مطمئن شده باشد میتواند آیین قربانی مقدس را بدون اینکه قبلا نزد کشیشی اعتراف کرده باشد، بپذیرد. راهنمای روح مخصوصا توجه زنان را جلب کرد; صدها زن، از جمله پرنسس بورگزه و ملکه کریستینا، از وی نظرخواهی میکردند و هدیه برایش میفرستادند. بسیاری از راهبه ها به تسلیم و ترک نفس جدید گرویدند، تسبیح را به کنار انداختند، و در پیوستگی غرورآمیزی با خداوند مستغرق شدند.
چند تن از اسقفهای ایتالیایی از جنبشی که موجب کاهش مراسم و نذر نیازهای کلیسایی شده بود به پاپ اینوکنتیوس یازدهم شکایت بردند تا به سر کوبش اقدام کند. یسوعیان و فرانسیسیان به عنوان اینکه مولینوس، به شیوه پروتستانها، بر ایمان بیش از اعمال و کردار تاکید مینهاد، با وی به مخالفت پرداختند. پاپ تا مدتی از وی حمایت میکرد، ولی دستگاه تفتیش افکار رومی او را در 1685 و، پس از وی، حدود یکصد نفر از پیروانش را بازداشت کرد. او 4,000 کراون طلا (50,000 دلار) در ازای مزد کمی که در برابر نصایح کتبی میگرفت اندوخته بود; از روی هزینه پستی نامه هایی که تنها در یک روز بازداشت دریافت داشته است، یعنی بیستوسه دوکا(برابر با 50/287 دلار)،

میتوان به تعداد مکاتبهکنندگان با وی پی برد.
دستگاه تفتیش افکار پس از بازجویی از زندانیان، جرمهای زیادی برای آنها تراشید: از همه مهمتر اینکه مولینوس شکستن صلیب و تمثالهای مذهبی را، به عنوان اینکه مانع پیوستگی آرام به خداوند میشوند، مجاز میدانسته است; مردم را از نذر کردنهای مذهبی یا ورود به فرقه های مذهبی باز میداشتهاست; و در شاگردان و پیروان خود این اعتقاد را به وجود میآورده است که آنان، پس از نیل به پیوند الاهی، هرچه کنند گناه محسوب نمیشود. شاید براثر فشار زندان، شکنجه، یا ترس اعتراف کرده باشد که شکستن تمثال را روا میشمرده و آنان را که به نظرش نامناسب مینمودند از بستن پیمان رهبانیت برحذر میداشته است، وی اعتراف کرد که سالیان دراز”زشتترین اعمال را با دو زن” انجام میداده است، او “این را گناه نمیدانسته، بلکه موجب تزکیه روح میپنداشتهاست” و بنا بر این “از پیوند نزدیکتری با خداوند برخوردار بودهاست.” دستگاه تفتیش افکار شصتوهشت پیشنهاد موجود در کتابها، نامه ها، یا اعترافات مولینوس را محکوم کرد و در سوم سپتامبر 1687، با تنظیم ادعانامهای، وی را به سوختن در ملا عام محکوم ساخت. مردم بسیاری در آن جلسه حضور یافتند و تقاضا کردند وی را بسوزانند; ولی تفتیش افکار به حبس ابد برای وی رضایت داد. او در سال 1697 در زندان درگذشت. احساس همدردی ما نسبت به “بدعتگذاران” آلپی، که میلتن در سونات “کشتار اخیر در پیمون” به سوگشان نشست، بیشتر است. در دره های پنهان بین پیمون ساووا و دوفینه فرانسه و دواها، از اعقاب والدوسیان، میزیستند که بر نهضت اصلاح دینی تقدم زمانی داشتند و بعد از آن هم باقی ماندند و، علیرغم ده ها دگرگونی و نوسان که در قانون و دولت پیدا شد، از مذهب پروتستان خویش دست برنداشتند. دوکا شارل امانوئل دوم، فرمانروای ساووا، در سال 1655 با لویی چهاردهم در فراهم آوردن لشکر متحد شد تا ودواها را از دین خود برگرداند. کشتار حاصل از این کار خشم کرامل را برانگیخت و او از مازارن حکمی مبنی بر پایان بخشیدن به این آدمکشی گرفت. لیکن پس از مرگ لرد پراتکتور و کاردینال، جور و ستم بار دیگر آغاز شد و پس از الغای فرمان نانت، دولت فرانسه کوشش خود را برای ریشهکن کردن مذهب پروتستان در آن ایالت از سرگرفت. و دواها اسلحه خود را در برابر قول عفو عمومی به زمین گذاشتند; آنگاه که خلع سلاح شدند، سه هزار نفر شان را از زن، کودک و پیرمرد قتل عام کردند(1686). بقیه آنان، که جان به در برده و هنوز از کیش خود دست برنداشته بودند، اجازه یافتند به اطراف ژنو مهاجرت کنند. ویکتور آمادئوس، دوک بعدی، که خود را در شهر فرنگ سیاست میدید، علی رغم فرانسه و به دشمنی با آن و دواها را دعوت کرد تا به دره های خود برگردند(1696). آنها هم آمدند، در خدمتش جنگیدند، و از آن پس اجازه یافتند تا “خدای ناشناخته” را به شیوه خود پرستش کنند. بینوایان ایالات پاپی مثل همهجای ایتالیا بینوا بودند. کوریا، یا دربار پاپ، مثل همه

دولتها، با مالیاتی که از رعایا میگرفت روز به روز از میزان درآمد شان میکاست و برای مقاصد و کارمندان خود هرگز پول کافی در اختیار نداشت. کاردینال ساکتی به پاپ آلکساندر هفتم اعلام خطر کرد(1663) که ماموران مالیات مردم را تا سرحد اضطرار تهیدست کردهاند. “مردم، که برای سیر کردن آزمندی این ماموران دیگر نه نقره دارند، نه مس، نه کتان، و نه اثاثه منزل، در آینده ناچار خواهند شد خود شان را هم بفروشند تا بتوانند از عهده کشیدن باری که “کامرا” (مجمع قانونگذاری دربار پاپ) بر دوششان گذاشته است برآیند.” کاردینال از پولپرستی و رشوهخواری دستگاه قضایی پاپ، از خرید و فروش رای دادگاه، از سالها به تاخیر افتادن دادخواهیها، و از بیرحمی و ستمگری در حق محکومینی که جرئت میکردند از دست مقامات پایین به مقامات بالا شکایت ببرند شکوه کرد. ساکتی گفت:”فشار از آن اندازهای که در مصر بر اسرائیلیان آمد بیشتر است. با مردمی که از راه شمشیر مغلوب نشدهاند، ولی به تبعیت دربار پاپ در آمدهاند ... غیر انسانیتر از آن رفتار میشود که با بردگان سوری و افریقایی میکنند. کیست که این چیزها را ببیند و اشک نریزد” در میان فقر توده های مردم، به چند خانواده اشرافی منسوب به پاپها و کاردینالها از درآمد کلیسا نصیب هنگفتی میرسید. پاپهای این دوره نه مثل پیوس پنجم ریاضتکش بودند و نه همچون سیکستوس پنجم دولتمرد; آنان معمولا مردان خوبی بودند که ناتوانتر از آن بودند که بر شرارتهای انسانی اطراف خود غلبه کنند; و یا نمیتوانستند هزار روزنه و رخنهای را که فساد دستگاه اداری کلیسا از لای آنها میگذشت یا پنهان میشد پاسداری کنند. شاید هم هیچ سازمانی را، در چنین حد وسعت قلمرو و وظایف، نتوان از خطاهایی که ذاتی بشری است منزه نگاه داشت. پاپ اینوکنتیوس دهم” که در زندگی بیتقصیر و از نظر اصول درستکار بود” سخت کوشید تا مالیات را عادلانهتر کند، نگذارد اشراف آزمند درآمد کلیسا را به جیب خود فرو برند و نظم و عدالت را در ایالت خود برقرار سازد. همان طور که ولاسکوئز وی را نشان داده است، ظاهرا شخصیتی نیرومند به نظر میآمد و لیکن اجازه میداد تا دیگران به جای وی حکومت کنند و اولیمپیا مایدالکینی، زن برادر جاهطلب و سودجویش، در برگزیدن افراد و سیاست وی مداخله کند. کاردینالها و فرستادگان سیاسی پیش روی این زن فروتنی میکردند; به حدی که با هدایایی که از آنان میگرفت صاحب ثروتی بیکران شد; لیکن هنگامی که پاپ اینوکنتیوس مرد، این زن به بهانه بیچیزی از پرداخت هزینه کفن و دفن وی خودداری کرد.
میگویند در جلسهای که برای انتخاب جانشین وی تشکیل شد، یکی از کاردینالها بانگ به اعتراض برداشت و گفت: “این بار بایستی مردی شرافتمند برگزینیم.” این شرافت را در فابیوکیجی یافتند، که آلکساندر هفتم نام گرفت (1655-1667). وی کوشید تا دستگاه اداری پاپ را از رشوهخواری و اهمالکاری منزه سازد; برادر زادگان و خواهر زادگان حریصش را به سینا تبعید کرد; قروض عمومی را پایین آورد. لیکن فسادی که وی را احاطه کرده بود چنان عمیق

گسترده بود که نمیشد بر آن غلبه یافت. سرانجام تسلیم شد، اجازه داد تا خواهر زادگان و برادرزادگانش به رم برگردند و مقامهای پر سودی به آنان محول کرد; یکی از آنان ثروتی بس هنگفت اندوخت. قدرت از دست ضعیف آلکساندر بیرون رفت و در دست کاردینالها، که در دستگاه حکومت کلیسا مدعی قدرت و اختیار بیشتر بودند، قرار گرفت. حکومت اشرافی خانواده هایی که به کاردینالها مینازیدند، جانشین حکومت مطلقهای شد که شورای ترانت به پاپها ارزانی داشته بود. پاپ کلمنس نهم (1667-1669) یک بار دیگر علیه گماردن خویشاوندان به مناصب قد علم کرد. به خویشان خود امتیازات مختصری داد، ولی به آنان که ریاست طلب بودند پشت کرد. بر سینه صدها نفر را همشهریان زادگاه خویش، یعنی پیستویا، که به امید رسیدن به منصبی به سویش آمده بودند، دست رد گذاشت; درنتیجه، به هجو وی پرداختند. بار دیگر پی میبریم که سرشت آدمی در مورد ظالم و مظلوم تفاوتی ندارد و مردم خود عامل اصلی بدیهایی هستند که پیرامونشان را فرا گرفتهاست. پاپ جدید مردی صلحجو و عدالتخواه بود.
سلف وی، بنا به اصرار لویی چهاردهم، به صدور فرمانی پر دردسر علیه پیروان آیین یانسن دست زده بود، ولی پاپ کلمنس توانست در کلیسا به این جدال دینی پایان دهد. بدبختانه وی پس از دو سال فرمانروایی، رخت از جهان بربست. پاپ کلمنس دهم (1670-1676) در سن هشتاد سالگی به جانشینی وی نشست; امور را در دست کاردینالها(همان طور که نقشهاش را کشیده بودند) رها ساخت، ولی مقام پاپی را بی هیچ خطایی به پایان رساند.
پاپ اینوکنتیوس یازدهم (1676-1689)، بنا به گفته دانکه پروتستان، “مردی بود دارای تواضعی چشمگیر ... و در رفتاری بسیار نجیب و متین”، با وجدان در اخلاق، و پابرجا در اجرای اصلاحات. اداره محاضر پاپی را، که به گفتار یکی از مورخان کاتولیک “خرید و فروش مقامها در آن به عمل میآمد”، منحل کرد. بسیاری از ادارات بیهوده، امتیازات، و معافیتها را از بین برد; پس از سالیان دراز، برای نخستین بار بودجه دستگاه پاپی را به صورت متعادل درآورد; و درستی وضع مالی آن را به آن درجه مشهور ساخت که کوریا توانست پول را با سه درصد بهره قرض بگیرد. ولتر درباره او نوشته است که او “مردی پاکدامن، پیشوایی دانشمند، عالم الاهی فقیر، و شاهزادهای عالیمقام، دلیر و مصمم” بود. بیهوده کوشید تا شاید از زیادهروی و شتاب جیمز دوم، پادشاه انگلستان، در کاتولیک کردن انگلستان جلوگیری کند. وی ستمگری و سختگیریهای لویی چهاردهم را در حق هوگنوها محکوم کرد; میگفت:”مردم را باید به عبادتگاه راهنمایی کرد، نه اینکه به اجبار به کلیسا کشید.” ولی دلیلی نداشت که آن پادشاه مغرور و سرکش را، که میخواست مانند هنری هشتم که بر کلیسای انگلستان تسلط یافته بود بر کلیسای فرانسه حکمروایی داشته باشد، دوست بدارد. پاپ اینوکنتیوس یازدهم، برای اینکه جنایت را در رم کمتر کند، حق بستنشینی را که قبلا به محل سفرای بیگانه تعلق داشت از بین

برد; لویی اصرار داشت که این حق را برای فرستادگان سیاسی خود و حتی کوچه های مجاور سفارت فرانسه نگاه دارد، و در سال 1687، سفیر وی با یک هنگ سوارهنظام به رم آمد تا ادعای شاهانه را به مرحله عمل درآورد. پاپ سفیر را ملامت کرد و ورود به کلیسای سانلویجی را، که محل عبادت آن سفیر در رم بود، قدغن کرد. لویی موضوع را به یک شورای عمومی احاله کرد، سفیر پاپ در فرانسه را به زندان انداخت و منطقه آوینیون را، که از سال 1348 جزو مستملکات پاپ بود، گرفت. از این رو پاپ اینوکنتیوس یازدهم لشکرکشیهای ویلیام سوم د/اورانژ پروتستان را برای خلع جیمز دوم کاتولیک و وارد ساختن انگلستان در ائتلافی علیه فرانسه، با متانت و بردباری تحمل کرد. وی با همکاری لایبنیتز کوشید تا مذهب کاتولیک را با پروتستان آشتی دهد; بر امتیازهایی که موافق دانشگاه های آلمان بودند صحه گذاشت; یک انگلیسی او را “پاپ پروتستان” نامید پاپ اینوکنتیوس یازدهم پیش از آنکه ثمرات پیروزی مقاصدش راببیند، از دنیا رفت. ولی در زمان پاپی آلکساندر هشتم(1689-1691) و پاپ اینوکنتیوس دوازدهم(1691-1700)، سفیر کبیر فرانسه از حق بست نشینی چشم پوشید، ایالت آوینیون را به پاپ برگردانید، روحانیان فرانسه بیعت خود را از شاه به پاپ منتقل کردند و “اتحاد بزرگ” قدرت را علیه فرانسه تجاوزگر متعادل ساخت. پاپ کلمنس یازدهم “1700-1721”، در جنگ جانشینی اسپانیا، خود را با تقسیم شدید اروپا مواجه و درگیر دید; هر بار با تردید نفوذ خود را بر یک طرف اعمال میکرد، تا اینکه سرانجام، شاهان غنایم را بدون صوابدید وی حتی سیسیل و ساردنی را نیز که از اصول تیول پاپ بودند بین خودشان تقسیم کردند به همان سان که “پیمان وستفالی” به اعتراضات اینوکنتیوس دهم وقعی نگذارده بود. تشدید احساسات ناسیونالیستی موجب ضعف قدرت دولت پاپ شد و، با رشد علوم، در ترفیع حیات غیرروحانی و کاهش نقش دین در زندگی اروپایی به هم آمیخت.